دوست دار طبیعت

دوست دار طبیعت باشید

مورکا گربه ی ضد جاذبه

💙ℂ𝕙𝕚𝕜𝕪𝕠💙 · 12:09 1400/04/26

مورکا ستاره ی باله ی ضد جاذبه جرج بلنشین ، طراح معروف ، در گذر سال ها با کلی بازیگر تئاتر با استعداد کار کرده است ، اما چرخش و گرد بازیگر محبوبش گربه ای به اسم مورکا بود که قبلا توی خیابان ها زندگی می کرد . گربه ها ذاتا با ناز و ادا راه می روند و بدن منعطفی دارند و مورکا هم چندین حرکت باله را راحت راحت آموخت . او ساعتها همراه آقای ب ( جرج را به این نام میشناختند ) به تمرین پرش توی هوا می پرداخت . آقای ب به شوخی می گفت که او دست آخر بدنی پیدا کرده که می ارزد برایش رقص طراحی کرد . مورکا تابستان ها را که به رقصیدن نمی گذشت ، در حومه ی شهر به چرت زدن زیر آفتاب و دنبال کردن حشرات و پروانه ها سپری می کرد . زندگی آرام و بی سروصدا در حومه ی شهر سلیقهی غذایی عجیبی در او به وجود آورده بود . او عاشق مارچوبه ، نخودفرنگی و سیب زمینی با سس ترش بود ! باقي سال را همراه آقای ب و همسرش که او هم قبلا بازیگر بود ، در آپارتمانی شیک در نیویورک سیتی می گذراند . آهنگسازی معروف در یکی از مهمانی های سال نوی بلنشین درخواست کرد چند تا از حرکات خاص مورکا را ببیند . مهمان ها بعدتر گفتند اولین بار بود که می دیدند آقای ب پیش از اجرا عصبی است . او دلش می خواست همه مورکا را به اندازه ی خودش دوست بدارند و تحسین کنند . و حق هم داشت . بعد از آنکه مجله ای محبوب عکسی از مورکا حین پرش زاویه بازی تماشایی چاپ کرد ، حرف گربه ی بلنشین نقل تمام محافل شد . طولی نکشید که قرارداد کتابی هم بسته شد . مورا : خودزندگی نامه ی یک گربه ، « به روایت » مورک . این کتاب چند عکس جذاب داشت که یکی از آن ها او را در حالی نشان می داد که انگار داشت بین بالرینهای واقعی میرقصید . این کتاب در سال ۱۹۶۴ از مورکا یک گربه معروف پیشااینترنتی ساخت . حدود ۱۹۶۰ تا نامعلوم ایالات متحدهی آمریکانویسنده کیمبرلی همیلتون مترجم خاطره کردکریمی نشر هوپا

اسکار گربه ای با اندام مصنوعی

💙ℂ𝕙𝕚𝕜𝕪𝕠💙 · 12:06 1400/04/26

گربه ای با اندام مصنوعی در جزیری جرزی فصل برداشت بود و گربه باهی به نام اسکار برای خودش توی مزرعه چرت می زد . هیچ کس درست نمی داند چطور ، ولی حادثه ای وحشتناک پیش آمد و پنجه های عقبی اسکار قطع شدند ، او را با عجله به دامپزشکی محلی بردند و صاحبانش خودشان را برای بدترین ها آماده کردند . گربه ها قادرند با سه پای سالم زندگی کم وبیش عادی داشته باشند بفرستنده ولی فقط دو پا ؟ این احتمال وجود داشت که مجبور باشند کر بهی عزیزشان را به خواب ابدی ولی یک بارقهی کم جان امید وجود داشت . دامپزشکی در بریتانیا از ایمپلنت برای جایگزینی پاهای از دست رفته ی سگها استفاده کرده بود ، شاید می توانست همین انجام بدهد . تصمیم پرخطری بود ، چون هیچ گربه ای تا آن وقت زیر این عمل نرفته بود و هیچ حیوانی هم دوپای جایگزین شده نداشت ، ولی این تنها بخت اسکار بود . جراح حیوانات ، نوئل فیتزپتریک ، طی عملی سه ساعته ، میله های باریکی را توی استخوان های پاهای عقبی اسکار جا داد . انتهای هر میله بیرون زده بود تا بشود پاهای آهنی را بعدتر به آن پیچ کرد . جراحی خوب پیش رفت و اسکار به ظاهر مصمم بود زنده بماند . او اعصاب و پاهایی فولادین داشت که باهم جور بودند اسکار بعد از یک دورهی هشت ماههی استراحت مطلق ، اجازه یافت به خانه برگردد . او موقع رادرفتن تق تق میکرد چون پاهای پیشرفته اش به گفپوش سنگی می خوردند . او آن قدر بازیگوش بود که مجبور شد پاهای آهنین اولش را با دو تای دیگر عوض کند . مشکلات و جراحی های دیگری هم بود ، اما اسکار مثل یک قهرمان از پس همه شان برآمد . صاحبش از قصه ی شگفت انگیز او کتابی نوشت و او را در برنامه های تلویزیونی نشان دادند اسکار نه تنها زندگی عادی دارد ، بلکه الهام بخش حیوان خانگیها ( و آدم های مجروح دیگر هم هست ، همچنین نام او به عنوان اولین حیوانی که دو پای مصنوعی دارد ، در کتاب رکوردهای گینس ثبت شده است متولد ۲۰۰۷ جرزی ، جزایر مانشمترجم خاطره کرد کریمی نویسنده کیمبرلی همیلتون نشر هوپا

پیشی ای که سر نازی ها کلاه گذاشت در دوره ی جنگ ، از گربه ها به عنوان موش گیر و بخت آور و دورکننده ی بدشانسی استفاده SY جدا نبودند . میشد ، یک گربه که بی تردید برای ليوتنا لوكو از ارتش بلژیک بخت آورد . لوگویچه گربه ی یتیمی پیدا کرد که آن قدر ریزه میزه بود که باید با قطره چکان به او غذا میداد . ليوتنا نام او را بیتوتچی گذاشت ، چون صدای عطسه کردنش هر بار به این شکل به گوش می رسید . پیتوتچی خیلی بزرگتر نشد ، ولی خودش را وقف صاحبش کرد . او همه جا کنار لوكو راه می رفت . اگر باران می آمد ، میپرید روی شانهی لوکو . آن دو هرگز طولانی مدت از هم یک بار لوکو با پیتونچی روی شانه اش در حال گشت زنی بود که چشمش به سربازهای دشمن افتاد . آنها داشتند خندق تازهای میکندند و این خبر مهمی بود . او توی گودالی که از انفجار | خمپاره ای ایجاد شده بود ، پنهان شد و سینه خیز به طرف اردوگاه راه افتاد . کارش بود که متوجه نشد سه آلمانی سر راهش بودند و دیگر دیر شده بود . يوتنا خشکش زد و دعا کرد سربازها او را ندیده باشند . ولی یکی به آلمانی داد زد : « اون توی گودالها لوكو انتظار داشت یا دستگیرش کنند یا درجا بکشندش . پیتوتچی همین لحظه ی مرگ و زندگی را انتخاب کرد تا یکهو از گودال خمپاره بیرون بپرد . او خودش را پرت کرد توی هوا و روی تکه چوبی همان حوالی فرود آمد . آلمانی ها آنقدر ترسیدند که دو بار تیراندازی کردند و هر دو بار هم تیرشان خطا رفت . حواس او آن قدر جمع سربازها به ریش خودشان خندیدند که یک گربه را به جای دشمن گرفته بودند . به راهشان ادامه دادند و لوگو هم با نقشه ی محل توی دستش به سرعت به اردوگاه برگشت . گربهی ریزه میزهی سفید که جانش را نجات داده بود ، پیروزمندانه تمام مسیر را روی شانه اش نشست . ۱۹۱۴ تا نامعلوم بلژیک مترجم خاطره کردکریمی نشر هوپا نویسنده کیمبرلی همیلتون