ادامه داستان پیتوتچی گربه ای که سرنازی ها را کلاه
پیشی ای که سر نازی ها کلاه گذاشت در دوره ی جنگ ، از گربه ها به عنوان موش گیر و بخت آور و دورکننده ی بدشانسی استفاده SY جدا نبودند . میشد ، یک گربه که بی تردید برای ليوتنا لوكو از ارتش بلژیک بخت آورد . لوگویچه گربه ی یتیمی پیدا کرد که آن قدر ریزه میزه بود که باید با قطره چکان به او غذا میداد . ليوتنا نام او را بیتوتچی گذاشت ، چون صدای عطسه کردنش هر بار به این شکل به گوش می رسید . پیتوتچی خیلی بزرگتر نشد ، ولی خودش را وقف صاحبش کرد . او همه جا کنار لوكو راه می رفت . اگر باران می آمد ، میپرید روی شانهی لوکو . آن دو هرگز طولانی مدت از هم یک بار لوکو با پیتونچی روی شانه اش در حال گشت زنی بود که چشمش به سربازهای دشمن افتاد . آنها داشتند خندق تازهای میکندند و این خبر مهمی بود . او توی گودالی که از انفجار | خمپاره ای ایجاد شده بود ، پنهان شد و سینه خیز به طرف اردوگاه راه افتاد . کارش بود که متوجه نشد سه آلمانی سر راهش بودند و دیگر دیر شده بود . يوتنا خشکش زد و دعا کرد سربازها او را ندیده باشند . ولی یکی به آلمانی داد زد : « اون توی گودالها لوكو انتظار داشت یا دستگیرش کنند یا درجا بکشندش . پیتوتچی همین لحظه ی مرگ و زندگی را انتخاب کرد تا یکهو از گودال خمپاره بیرون بپرد . او خودش را پرت کرد توی هوا و روی تکه چوبی همان حوالی فرود آمد . آلمانی ها آنقدر ترسیدند که دو بار تیراندازی کردند و هر دو بار هم تیرشان خطا رفت . حواس او آن قدر جمع سربازها به ریش خودشان خندیدند که یک گربه را به جای دشمن گرفته بودند . به راهشان ادامه دادند و لوگو هم با نقشه ی محل توی دستش به سرعت به اردوگاه برگشت . گربهی ریزه میزهی سفید که جانش را نجات داده بود ، پیروزمندانه تمام مسیر را روی شانه اش نشست . ۱۹۱۴ تا نامعلوم بلژیک مترجم خاطره کردکریمی نشر هوپا نویسنده کیمبرلی همیلتون