ادامه ی داستان فیث

💙ℂ𝕙𝕚𝕜𝕪𝕠💙 💙ℂ𝕙𝕚𝕜𝕪𝕠💙 💙ℂ𝕙𝕚𝕜𝕪𝕠💙 · 1400/02/12 06:56 · خواندن 1 دقیقه

پس از سال ها سلام

رفتترش یک هوا عجیب و غریب شد . او آنقدر میو میو می کرد تا در زیر زمین باز شود و با پاندا از پله ها پایین برود پدر راس آن ها را به خانه ی گرم و نرمشان بر می گرداند ، ولی فیث به زیرزمین رفتن اسرار زیادی داشت اینقدر رفتند و آمدند تا حرفش را به کرسی نشاند . چند روز بعد هواپیما های آلمان در نبود کشیش شهر را بمباران کردند این اتفاق بخشی از حمله ی هولناک در جن جهانی دوم بود صد هاذنفر طی این حمله کشته شدند و برخی ساختمان ها و خانه ها هم تخریب شدنند . پدر راس با عجله به لندن برگشت و‌ با کلیسایی مخروبه مواجه شد . مردم می گفتند امکان ندترد گربه ها زنده باشند ، اما او آنقدر ویرانه ها را کنار زد تا میویی کم حان را شنید. فیث بود ! چرک اما زنده بود و پاندا را سفت توی بغلش گرفته بود . او را درست به موقع نجات دادند ، چون چند دقیقه بعد سقف کلیسا فرو ریخت . لابد فیث در آن شب بمباران حسابی وحشت کرده بود _، ولی پاندت را سفت بغل کرده بود روزنامه ها داستانش را منتشر کردند و اسمش را روی یک پلاک زدند تا فیث فراموش نشود و به او مدالی ویژه اهدا کردنند

و ممنون از نشر هوپا ، هالی استرلینگ ، کیمبرلی همیلتون و خاطره کرد کریمی که این زندگی نامه ی واقعی را در قسمتی از یک کتاب آوردند یعنی کتاب : گربه های جسور !